اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

از اون جمعه تا این جمعه!!!

اون جمعه کجا و این جمعه کجا!!!!! اون جمعه هوا گرم گرم بود... و این جمعه...هوا سرد و برفی!!!! برای ما که فرقی نمی کنه هوا گرم باشه یا سرد...  چون در هر حال از  کنار هم بودن لذت می بریم و برای هر ثانیه شادی مون هزار بار خدا رو شکر می کنیم... خدایا شکرت که تو یه روز گرم  و آفتابی می تونیم صبحانه رو تو هوای پاک ، کنار آب روان بخوریم و  بعدش با هم توپ بازی کنیم و بخندیم و بخندیم و بخندیم...  و خدا جونم ازت متشکرم که  تو یه روز سرد و برفی می تونیم آدم برفی بسازیم و با گلوله برف دنبال همدیگه بدویم و تو برفای درخشان بغلتیم و از ته دل قهقهه بزنیم... ...
25 بهمن 1393

پسرکم 21 ماهگی مبارک...

زمین سراسر غبار بود.آسمان سراسر ابر و بدین سان زندگی میکردیم روی امواج خروشان دریا.چشم به طلوع خورشید بودیم و حضور یک معجزه. و تو پا بر زمین نهادی...فرشــــــته بودی در لباس انــــسان... خورشیـــــد طلوع کرد...دریا آرام گرفـــــت...غبار رفت...قلبم قرار گرفت....غمهایم خنده شد...اشک هایم همه از شوق... مهربـــــــــان نازنینم دریافتم خــــــــــــدا معجزه هایش را اینگونه می فرستد...در لباس یک زمینی..و به او میسپارد همراهی مان کند تا به سرانجام برسیم.... دریافتم خـــــــــــدا نعمتش را در حقمان تمام کرد با وجود تو..دریافتم محبتش را به پایم ریخت با دستان تو.. به رویم لبخـــــــــند زد با لـــــــب های تو...دست...
20 بهمن 1393

عکس های آتلیه شب یلدا...

تمام ترانه هايم ترنم ياد توست و تمام نفسهايم خلاصه در نفسهاي توست........ اي زلال تر از باران و پاكتر از آيينه به وجود پر مهر تو مي بالم ........ و تو را آنگونه كه ميخواهي دوست دارم.......... اي مهربان - پرنده خيالم با ياد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود.......... و زيبايي ات را به رخ فرشتگان خواهد كشيد ......... تبسمي از تو مرا كافيست كه از هيچ به همه چيز برسم.....   عکس های آتلیه اهورا در شب یلدا که تازه به دستمان رسیده!!!!       ...
14 بهمن 1393

مادرانه

حس میکنم..... خیلی وقت است اما... این روزها هر بار تو را میبینم حسم قوی تر و افکارم پررنگ تر می شودددد تا قبل از این مادری بودم که مادرانه هایم را به پایت می ریختم.... شاید رفتار تو متحولم کرد....فهمت....درکت....عکس العملت... بزرگ شدی پسرم .... دیگر آن کوچکی که با هر صدایی میترسید نیستی....می ترسی اما می خواهی بدانی صدا از کجا بود....؟! پسر کوچولوی من....حالا قبل از هر شیطنتی سرت را می چرخانی و من را پیدا میکنی...لبخندم را می خواهی برای ادامه دادن... و این ها برای من نشانه است...نمی دانم می توانم بیان کنم یا نه اینها برای من دلیلی محکم است که... ...
14 بهمن 1393

اهورا در تولد 28 سالگی مامان

تو که باشی روزهایم خوب است...... توی روزهای خوب غصه ها میمونند پشت در.... هی دماغشون را تکیه میدند به شیشه و توی اتاق را نگاه میکنند... غصه ها وقتی دماغشان را فشار میدهند به شیشه خنده دار میشوند....... تو که باشی بیرونه خانه ام ، پشت در پر میشود از غصه های خنده دار...   این هم پسرک من در سالروز تولدم که با من شمع فوت کرد و کیک برید...             پی نوشت : امیرم ازت ممنونم ...بابت تمام خوبی ها و محبتات!!!     ...
12 بهمن 1393

مادر که می شوی...

مادر که میشوی ، نمیدانم از کجا ، کی ، چطور اینهمه تغییر ، اینهمه صــــبر ، اینهمه عشق  پیدا می شود....   مادر که میشوی همه چیز به یکباره خودش را تمام قد به تو نشان میدهد و تو دیگر خود قبل نیستی که نیستی ....   اما اهورایم تو را که نگاه میکنم تویی که آرام جانم هستی ، تویی که تمام وجود من هستی ،   تمام وجودم سرشار از خنده های بی دلیل و با دلیل تو میشود....   مادر که باشی مهربان تر می شوی: دلت حتی برای مورچه های کنار دیوار هم می لرزد.مبادا پا رویشان بگذاری.مبادا مادری منتظرشان باشد... ..   مادر که باشی دل نازک تر می شوی : بادکنک...
12 بهمن 1393

برای مادرم در روز تولدم...

  مادر، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمانی که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم. یادم نمی‌رود چه شب ها که تا صبح بر بالین...
12 بهمن 1393

نازنین 20 ماه و 20 روزه من...

اینروزهای تو ... ناب و زود گذر است ، کارهای شیرینت ... حرفهای دلنشینت ... اولین های واپسینت ، همه و همه میرود درست مینشیند در عمق قلب عاشق من ... حک میشود در روح و جانم ... ثبت میشود در ذهن بی قرارم ، و من میمانم و یک دنیا خاطره که حتی مجالی نیست برای ثبت وضبطشان ، فرصتی نیست برای غصه سپری شدنشان.     دلم میگیرد از گذر شتابان ثانیه ها... ای ثانیه های بی انصاف... محض رضای خدا انصاف داشته باشید...اگر سختی و تنگی هم رسید به همین عجله رد شوید و بروید و بشویید ...به همین شتابی که این روزهای زیبای بهشتی را از من میدزدید. اگر چنین باشد گله ای ندارم...خودم را مح...
10 بهمن 1393
1